سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

.

تولد بابایی

امروز تولد بابایی بود.خیلی ناراحتم دخترم.آخه نتونستم واسش تولد بگیرم.هدیه هم نتونستم واسش بگیرم.آخه تنهایی با شما بیرون رفتن سخته.این روزا دائم دلت بازی میخواد و همش میخوای بغلم باشی،واسه همینم نشد کاری کنم به جز یه تبریک خشک و خالی. عزیزم تولدت مبارک. بابایی تولدت مبارک. ...
21 دی 1391

آخرین پیشرفت جیگمل مامان

 جیگملی مامان،امروز که داشتم پوشکتو عوض میکردم ،یهو مثل یه توپ قل خوردی رو شکمت.اما دستت زیرت مونده بودو نمیتونستی حرکت بدی،سرتم فقط یه کوچولو آوردی بالا.الهی قربونت برم عسل مامان.امروز 2 بار این کارو کردی.   ...
19 دی 1391

سر و پرتقال....

دختر گلم،امروز ناهار خونه باباجون دعوت بودیم.بعد ١٠ روز تو خونه موندن به خاطر سردی هوا.ظهر رفتیم خونه باباجون.عمو جلیل و خاله نجمه و امیررضا هم بودن.من و بابایی همیشه وقتی امیررضا هست خیلی مواظبت هستیم گلم،امروزم خیلی حواسم بود اما نمیدونم چی شد.امیررضا غافلگیرمون کرد و بی هوا یه پرتقال پرتاب کرد که خورد توی پیشونیت.خواب بودی مامانم ،یهو چنان ترسیدی و از خواب پریدی و زدی زیر گریه که نگو.الهی فدات شم مامانی،خیلی ترسیدی.پیشونیتم قرمز شد.اشک تو چشای منم جمع شده بود عزیزکم.این امیر رضای شیطون اصلا قابل پیش بینی نیست.باید بیشتر از اینا مواظبت باشم.اگرچه طفلی خودشم کتک خورد از مامانش.بچه اس دیگه،کاری نمیشه کرد. دوستت دارم مامانی من. ...
17 دی 1391

صد روزگی

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گلم امروز صد روزه شد.مبارک باشه مامانی من.حالا اونقده بزرگ شدی که مامانی روز میشناسی.با در و دیوار خونه دوست شدی و وقتی که سرحالی باهاشون حرف میزنی.شیطونک من خیلی هم تلویزیون نیگاه میکنی.چشم ازش بر نمیداری و با اونم حرف میزنی.من و بابایی میخواستیم نذاریم شما تلویزیون ببینی،آخه نی نی کوچولوهایی مثل ناناز من نیاید به تلویزیون خیره بشن اما مگه میشه جلوتو گرفت.به هر طرف میخوابونمت یه جوری برمیگردی و نیگاه میکنی .ظاهرا چاره ای نیس .واست کتابم که میخونم به عکساش نیگا میکنی و ذوق میکنی. بابایی دیروز یه عالمه واست کتاب خرید.گمونم میخواد تو رو هم مثل خودش کتابخون کنه.مامانی من ،اینقده خواستنی شدی که دلم و...
16 دی 1391

زمستون اومد....

عزیزکم،با شب یلدا زمستون شروع شد.بعد از یک شب طولانی،آخرین فصل سال هم اومد و داریم به نوروز و شروع یه سال جدید نزدیک تر می شیم.و تو دخترکم،داری بزرگ و بزرگ تر میشی.الهی پیر شی مامانی. اولین یلداتو خونه بابابزرگ همراه عموجونا دور هم بودیم.چه دختر خانمی بودی مامانی دیشب.خیلی دوستت دارم دخترکم.   ...
1 دی 1391

خنده صدادار

عزیزم امروز که باهات حرف میزدم واسه اولین بار با صدا واسم خندیدی.اینقده قشنگ بود که دلم آب شد.جدیدا وقتی منو میبینی ذوق میکنی و دست و پا میزنی.چقده خوردنی میشی اون لحظه مامانی. دوستت دارم گلم. ...
28 آذر 1391

دست خوردن

مامانی من ،بلاخره بعد چند روز تلاش برا ی دست خوردن امروز موفق شدی.خواب بودی که صدای ملچ ومولوچت بلند شد.نیگات که کردم دیدم داری با ولع انگشتتو میخوری.قربونت برم مامانی حالا دیگه باید روزی چند بار دستاتو بشورم تا وقتی تو دهنت میکنی تمیز باشن.دخملی مامان هرروز داری شیرین تر و خواستنی تر میشی.رفیق تنهایی هام دوستت دارم.   ...
21 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد